شاعر : مرضیه عاطفی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن قالب شعر : غزل
آتش گرفته خیمه میسوخت پا به پایش خورشید شعلهور شد درآسمان برایش
زنجـیـر میزدنـد وبـزم عـزا گرفـتـند زنجیرهای بسته بر رویِ دست وپایش
دستان عمه زینب را بسته دید وبیشکهرآن ازاین مصیبت شد بیشتر عزایش
درازدحـام شـام و درتنـگـنـایِ بـازار در زیر دست و پا رفت درهرقدم عبایش یک روز داغ دید و یک عمر روضهخوان شدبا لرزشی که افتاد از بغض،درصدایش میرفـت سـمـت مسـجـد افـتـاد یـادِبابا ازدست پـیـرمـردی افـتاد تا عـصایش یادِ غروبِ گودال سر میگذاشت بر خاک آرام گـریه میکرد با ذکر سجـدههایش
یادِ محاسـنی که خون میچـکـید ازآن یادِ تنی که پُر بود از زخم،جایجایش لعنت به تیر و شمشیر،لعنت به ذات نیزه لعنت بهخـنجـریکه شد واردِقـفـایش تصویرِ نعل تازه از خاطرش نمیرفت یک داغِ بیکران بود سوغاتِ کربلایش!